دیندار. با دین. متدین. مؤمن: که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی. چنین گفت کز دین پرستان ما هم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی. مقصود اگر مستیست هست از جود شاه دین پرست آنک پی جان بخش و دست ز عقل والا داشته. خاقانی. قدر گیتی بهار بفزاید پیش دارای دین پرست آخر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 486). رفتند کیان و دین پرستان مانده ست جهان بزیردستان. نظامی
دیندار. با دین. متدین. مؤمن: که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی. چنین گفت کز دین پرستان ما هم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی. مقصود اگر مستیست هست از جود شاه دین پرست آنک پی جان بخش و دست ز عقل والا داشته. خاقانی. قدر گیتی بهار بفزاید پیش دارای دین پرست آخر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 486). رفتند کیان و دین پرستان مانده ست جهان بزیردستان. نظامی
میهن پرستنده. وطن پرست. میهن دوست. میهن خواه. وطن دوست. وطن خواه. که میهن خویش در حد پرستش دوست دارد. آن که به میهن خود عشق می ورزد. (از یادداشت مؤلف)
میهن پرستنده. وطن پرست. میهن دوست. میهن خواه. وطن دوست. وطن خواه. که میهن خویش در حد پرستش دوست دارد. آن که به میهن خود عشق می ورزد. (از یادداشت مؤلف)